این روزها اعدام صدام در بوق و کرنای شبکه های خبری است و هرکس نظری میدهد و همه هم محترم. اما مطلبی خواندم مبنی بر اینکه رییس جمهور خاتمی بیان داشتهاند که از مرگ صدام این دیکتاتور بزرگ عراق خوشحال نشدهاند. تحلیلهای جورواجوری هم در این راستا دیدم (این یکیش). من کاری به این نگرشها ندارم اما آنچه من از زاویهای دیگر میبینم این است که صدام هم آدمی بوده مثل تمام آدمها و هیچ کس با اینجای قضیه مشکلی ندارد، انسان هم بطبع از بیجان شدن دیگران نه تنها خوشحال نمیشود که اندوهگین و محزون هم خواهد شد.
آنچه که ما را به تنفر و بیزاری میکشاند اعمال و افعال انسانها ست و این رذایل هستند که ما محکومشان میکنیم و ابراز انزجار مینماییم، نه خود اشخاص. اینگونه آدمی میتواند کینه به دیگران را که خود یکی از کرمهای خورنده روح آدمی است، از خود دور و عشق و محبت به معنای واقعی را ادراک و تجربه کند. اگر اشتباه نکنم این جمله از مهاتما گاندی ِ بزرگ است که « من عاشق ِ دروغگو هستم ولی از دروغ متنفّرم » ما نه که خوشحالیم از اعدام صدام به عنوان یک فرد بشری بلکه این نابود شدن دیکتاتوری و خود کامگی است که ما را مفرح میکند و خواهد کرد. این جنایات صدام است که به دار کشیده میشود و فرو میریزد و ما از این مسروریم، وگرنه کجای مردن یک فرد بشری میتواند شادی در پی داشته باشد. اینست که نوشتم من صدام را دوست دارم صدامی که زمانی طفلی بود و از مادری عرب زاده شد. اما خدا می داند که چقدر سرشار از نفرت و کینه از جنایاتش در حق اول خودش بعد مردمش و در آخر در حق مردمان دیگر و بالاخص مردم کشورم، میباشم. شاید معنای واقعی کلام آقای خاتمی هم همین باشد و باز در لباس یک معلم میخواهد این را گوشزد کند.
نمی دانم چرا ولی بی اختیار یاد این بیت شعر شاعر افغان افتادم که
بنده را یک دو نفس یک دو نفر رو دادند
تکیه بر جای خدایی زد و اهریمن شد
یاحق