۱۳۸۵/۰۲/۲۴

من میفلسفم پس ...

اینکه واقعن بشر از کی در پی فهمیدن پیرامونش اندیشیده را من نمی‌دانم ولی با نگاهی به تاریخ فلسفه میتوان دیده که حداقل سه هزار سال آن مکتوب شده است .

هنوز این جمله دکارت را بعد از سه قرن فهم بشری فراموش نکرده است که با چه شوقی نوشت:
«Je pense, donc je suis »، من می‌اندیشم پس هستم. و با این خیال که محکمترین پیریزی را برای بنای ساختمان معرفتی خود کرده است، شاید آن شب را تا صبح نخوابیده باشد .ولی اگر کانت او را راحت میگذاشت که نگذاشت چه که تاریخ اندیشه نشان داده که معشوقه حقیقت بسی بیرحمتر و گریزپاتر از آن است که خود را در دام عاشق گرفتار کند شاید تا در ِآکادمی افلاطون هیچ گاه بسته نماند و دیوژن چراغ خود را به زمین نگذارد و سقراط یک ریز بعد از سی قرن حرف بزند و ارسطو هنوز نان برای ناشرانش بر سر سفره بیاورد و زردشت با نیچه دوباره مبعوث شود و مارکس تمام کارگران را به یک میهمانی بزرگ دعوت کند و سخنرانی هگل سر میز شام آن میهمانی با شکوه کسل کننده نباشد و فردای آن روز شاید بلاخره هایدگر از نشعه دازاین به در آید تا سارتر از مسئولیت انسانی بگوید در کافه های پاریس و سوربن بی خیال ِهاروارد و پرینستون از مدرنیسم و پوزیتویسمش بگذرد و تحلیل زبانی ها را رها کرده ، فکو را تربیت کند تا پست مدرنیسم در دستان دریدا از هرمونوتیک شلایرماخر با شلنگ تخته بگذرد و ...

اگر ادامه بدهم خدا میداند که کی تمام میشود و چند تا اشتباه املایی و نگارشی دیگر مرتکب خواهم شد ولی این راهم بگویم ،که گفت :ای برادر تو همه اندیشه‌ای مابقی...

می‌خواستم بگویم این مقاله را بخوانید "چرا فلسفه می‌ورزیم؟" (اینجا)

راستی چرا جهانبگلوی بیچاره را گرفته‌اند این طفلک که ... اوووه وارد سیاست شدیم !!!

بیچاره ماکیاولی، گاهی دلم برایش می‌سوزد ،خود را بدنام عالم و آدم کرد با گفتن آنچه هر روز در طول تاریخ بین همه قدرتمندان اتفاق می افتد آخه همه چیز رو که نباید گفت . وآ الله .