۱۳۸۴/۱۰/۲۱

عید قربان و حاجی واشنگتن

از ساخت فیلم «حاجی واشنگتن» (ببینید) بیش از بیست سال میگذره ، هنوزهم که می‌بینیش برات تازگی داره و انگار همین پارسال ساختنش . خدا رحمت کنه علی حاتمی رو، خدای فضا سازی بود و دیالوگ و منولوگ و سلیلوگ، در هیچ کدوم از فیلمهایش نیست که خودگویی های به یاد ماندنی نداشته باشه . حاجی واشنگتنش که سراسر همینه ، بد نیست این تیکشو که هم ربطی به عید قربان داره و هم خدا وکیلی آقای انتظامی خیره کننده بازیش می کنه و خیلی هم از احوالات سیاسیه ما ـ از مابین‌الملل گرفته تا داخلیه ـ بعید نیست ، بخونیم و اگه تونستیم بریم فیلم و کامل ببینیم. راسی عیدتون هم مبارک .


  در کنسول سوت و کور ایران در واشنگتن- روز عید قربان – حاجی (عزت الله انتظامی - سفیر کبیر)
[گوسفند – حناگذاشته – از دست حاجی میگریزد... حاجی به چنگش می‌آورد]

آهو نمی‌شوی به این جست و خیز گوسفند، آئین چراغ خاموشی نیست، قربانی خوف مرگ ندارد، مقدر است. بیهوده پروار شدی، کمتر چریده بودی بیشتر می‌ماندی، چه پاکیزه است کفنت، این پوستین سفید حنابسته، قربانی!، عید قربان مبارک، دلم سخت گرفته، دریغ از یک گوش مطمئن، به تو اعتماد میکنم همصحبت. چون مجلس، مجلسِ قربانیست و پایان سخن وقت ذبح تو، چه شبیهِ چشمهای تو به چشمهای دخترم - مهرالنساء- ذبح تو سخته برای من. اما چه کنم وقتی یک قصاب مسلمان آداب دان نیست. در تبعید به دنیا آمده ام، تبعیدی هم از دنیا میروم، پدرم به جرم اختلاس تبعید بود با اهل بیت به کاشان، کاش مادر نمیزادم. عهد این شاه به وساطت مهر علیا به خدمت خوانده شد. کارش بالا گرفت، شد صدر اعظم، شبابِ حاجی بود که به جرم دستیاری در قتل امیرکبیر، مغضوب قبله عالم شد. بنده مرتد خدا و ملعون مردم، هم از صدارت عزل شد، هم تبعید. به عمرم حتی از آدمهای خانه عبارت "خدا پدرت را بیامرزد" نشنیدم. یک همچو رذلی بود بابای گور به گورافتاده حاجی. تاوان معصیت پدر را پسر داد. غشی شدم، حاجی دید یا باید رعیت باشد بنده خدا، دعاگوی قبله عالم، جانِ خَرَکی بکند برای یک لقمه نان بخور و نمیر، و یا نوکر قبله عالم باشد و آقای رعیت. صرفه در نوکری قبله عالم بود. گربه هم باشی گربه دربار. حاجی بر و رویی نداشت، کوره سوادی لازم بود آموختیم، جلب نظر کردیم شدیم بابِ میل. نوکر مآب، شاه پسند، از کتاب داری تا ... رختخواب داری، تا جنرال قنسول شدیم به هندوستان. در هندوستان اینقدر خواب آشفته دیدم از قتل عام مردم هند به دست نادر، که شکمم آب آورد، سرم دوار گرفت، خون قی میکردم دائم، هر شب خواب وحشت بود، طبق طبق سرهای بریده، قدح قدح چشمهای تازه از حدقه درآمده، تپان مثل ماهی، لیز. [حاجی، گوسفند را سر می‌برد... تکه تکه میکند] (به هیات قصابان گاه چاقو تیز می‌کند و گاه ساتور میزند) مرده زنده آمدیم دارالخلافه تهران، که صحبت سفر ینگه دنیا شد. کی کم عقلتر از حاجی. شاه، وزیر، یاران، اصحاب سلطنت، ما را فرستادند به یک سفر پرزحمت بی مداخل. دریغ از یک دلار که حاجی دشت کرده باشد. فکر و ذکرمان شد کسب آبرو، چه آبرویی، مملکت رو تعطیل کنید، دارالایتام دایر کنید درست تره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه می‌آید. قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد میکند، نفوس حق‌النـَفـََس میدهند، باران رحمت از دولتی ِسر قبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم!. میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی. سر بریدن از ختنه سهلتر!. ریختِ مردم از آدمیزاد برگشته، سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده، چشمها خمار از تراخم است، چهره ها تکیده از تریاک. اون چهار تا آب انبار عهد شاه عباسم، آبش کرم گذاشته، ملیجک در گلدان نقره میشاشد، چه انتظاری از این دودمان. با آن سرسلسله اخته. خلق خدا به چه روزی افتادند از تدبیر ما !!؟، دلال، فاحشه، لوطی، لـلِه، قاپ باز، کف زن، رمال، معرکه گیر،،، گدایی که خود شغلی است، مملکت عنقریب قطعه قطعه میشود. من نه کاردانی داشتم برای خدمت، نه عرضه خیانت. من حاج حسینقلی، بنده درگاه، آدم ساده باده، قانع به نوکری، امیدوار به الطاف همایونی، حاجی رو ضایع کردند الحق، از این دست شدیم : سخت، دودل، بزدل، مردد، مریض، مفسد، رسوا، دو رو، دغل، متملق، حاجی ! به شوق کدام کعبه قربان کردی؟