۱۳۸۴/۱۱/۰۳

چرا تشیع؟ کدام تشیع؟


آقای دکتر محسن کدیور یک سخنرانی داشته‌اند در حسینیه ارشاد تحت عنوان « چرا تشیع؟ کدام تشیع؟» (ببینید) که خواندنش را پیشنهاد می‌کنم و بعد از آن اندیشیدن در موارد زیر را که به نظر من رسیده است خالی از بهره نمی‌دانم .
از دیگر گونه برداشتی از تشیع سخن به میان آمده است، کلامی صحیح و بجا که در ابتدای امر ذهن سلیم بدور از تعصب آن را خواهد پذیرفت و سر جنگ با آن را نخواهد داشت و بالطبع عوارض خود راهم خواهد داشت که از آنان گریزی نیست. با آنچنان تعریفی که ایشان از تشیع ارائه داده‌اند به نظر می رسد که قائل به این حقیقتند که تشیع بر داشت امیرالمومنین علی از اسلام بعد از وفات محمد رسول الله بوده است در کنار دیگر برداشت‌های صحابه بزرگ آن حضرت، پس حال که اینگونه است آیا این برداشت برای ما حجیت دارد؟ و آیا رجوع به این برداشت ما را از نیم نگاهی به دیگر برداشتها بی‌نیاز می‌کند؟ (مثلن برداشتهای خلفای پیشین ) آیا ما با آن گونه دیدن قضیه به این نظر نرسیده‌ایم که تشیع توالی منطقی و الزامی اسلام نیست؟ و پذیرفتن رسالت محمد سلام‌الله، ما را الزامن به سر سپردن به ولایت امامان شیعه نمی‌رساند، آنگونه که شیعه باور دارد و برای اثبات آن ادله عقلی و نقلی کثیر اقامه می‌کند؟
در باور عموم اهل تشیع مفاهیم و آموزه‌هایی وجود دارد که هویت شیعه بودن را رقم می‌زند و مرز بندی‌ها را مشخص می‌کند، و هر چند که به قول ایشان ردپای آنان را مثلن در نهج البلاغه نمی‌توان دید اما در کتب معتبر حدیث از زبان ائمه شیعه نقل شده‌اند، اگر وجود این اعتقادات را مخالف با برداشتمان از اسلام یافتیم و حتی بعضی از آنها را در تضاد با اصول دیدیم چه باید کرد؟ دیگر بحث بر سر نوع نگرشمان به تشیع نیست، صرف وجود آن باوره‌ها را عرض می‌کنم . باز تاکید می‌کنم صحبت از اعتقاداتی است که صورت زبانی «تشیع» را معنا می‌دهد .اگر کسی داشتن ولایت امامان شیعه و اینکه رسول الله از آنان به اسم یاد کرده است را نپذیرد و آنان را معصوم نپندارد و فاطمه زهرا با همه بزرگیش را بانوی دو عالم نشناسد و اینکه حضرت حق هستی را بخاطر وجود کسی آفریده است را شرک بداند و همین قرآن موجود را نسخه کامل دانسته و دیگر صحیفه‌ها که نزد دیگران است را قبول نکند و و و ، آیا او هنوز شیعه است؟
اگر اصل اسلام باشد و برداشتهای البته قاعده‌مند از آن، دیگر به نظر شما چه حاجت که بر سر یک صورت زبانی جدال کنیم و به خاطر عواطف و سلایقمان به دنبال یافتن براهین برویم و بگونه‌ای مسئله را باز خوانی کنیم که هیچ گره ای از کار فروبسته ما نگشاید؟ آیا نباید طرحی نوع از اساس ریخته شود و نو کردن جامه را رها کرده در پی نو کردن صاحب جامه باشیم ؟ آیا مشکل اساسی مصلحین‌ ما در قرن حاضر این مسئله نیست که جهد بسیار برای رویه ای می‌کنند که بن‌مایه آن به گونه‌ای دیگر ریخته شده است؟ برای مثال آنچه امروز در عموم شیعه دیده می‌شود برداشت شریعتی از مهدویت است که «انتظار مکتب اعتراض » ، یا برداشت «اگر اون ماه نمونه رخ خود را بنمونه !!!!!...»؟ مشکل کجاست؟
اگر ما از سویی به خاطر اعتقاد راسخمان به بعضی از معارف و دستاورد های بشری و آگاه شدن به نیازهای امروزین ِانسان ِ عصر مدرن و حتی پست‌مدرن و از دیگر سو به جهت علاقه و عواطفمان به یک مذهب خاص، برآن شدیم که به گونه ای مثلن مذهب تشیع را تعریف کنیم که با آنها سر سازگاری داشته باشد، و الفی را پذیرفتیم باید تا یای آن را رفت و این امر یقه‌مان را رها نمی‌کند، (همان طور که می‌بینیم). آیا می‌شود در این راستا که آموزه‌ها زنجیر و مسلسل شده‌اند انتخابی گزینشی داشت ؟
اگر کسی اصل قداست و حجیت را از کلام امامان نستاند و با اتکای آنان حقوق بشر را اثبات کند و تساهل و تسامح را اخراج نماید چرا دیگری حقوقی را برای خودش از آنان استخراج نکند مثل ولایت مطلقه فقیه؟ و آیا این نمی‌شود همان جنگ و جدال مشروطه تا حالا ؟
آیا به نظر نمی‌رسد که باید این امور ایمانی و اعتقادی را در جای خودشان قرار داد و برای هر مسئله‌ای مثل دموکراسی و حقوق زنان و اقتصاد و علم حقوق و سیاست و اتم و ... به سراغشان نرفت ؟ چه ایجابن و چه سلبن .
آیا ما نباید قبل از همه این مجادلات حدود نیازمان به دین رامشخص کنیم و مسائل همان حیطه را به پیشگاه دین بیاوریم و بار زیادی از قامت نحیف دین ِدنیای امروز طلب نکنیم؟ آیا بنظر شما جواب مسائل ریاضی را در جایی بجز قوانیین ریاضی باید جست؟ یا مسائل شیمی، فیزیک، ستاره شناسی، پزشکی؟

با احترام امین