چند روز پیش كه مطلبی را از آقای دكتر سروش میخواندم ( اینجا ببینید ) بی اختیار به یاد این جمله كانت افتادم که " به دانستن جسور باش " این رساله را حتما بگیرید ( اینجا ) ومطالعه کنیید بسیار جالب است حتی اگر دویست سال از آن گذشته باشد.
کاری که محیط اطراف با ما میکند و متاسفانه جزیی از فرهنگمان شده است اینست که از کودکی ما را در آنچنان تارهای عنکبوتی ِ از پیش بافتهای محصور میکنند و آنچنان در کلیشه های تکراری و گاه تاریخی قرار میدهند و حتی بسیاری از ناهنجاری ها را به عنوان هنجار بر ما تحمیل میکنند که هیچگاه مجال حتی برای یک لحظه « خود بودن » نداریم ، و اگر بخت مان یار بود و اقبال مان بلند و روزی وصال ِ آنگونه مجالی دست داد آنچنان خودِ اصلی مان برایمان غریب و ناشناس است که هراسان و مستوحش از خودمان خواهیم گریخت و به دامان همان « من ِ برایمان ساخته » پناه خواهیم برد .
برای آدم مشکل است باور کردن این حقیقت که هیچ از خود ندارد و تکرار مسخره و مکرری است از نسلهای گذشته ای که آنها نیز خود اینچنین بودهاند و همین گونه تا برود به نمی دانم کجای تاریخ!!! ایمانت، عقیدهات، دینت، مذهبت، سلیقهات، تفکرت، نوع نگاهت، ژست گرفتنت، حرف زدنت و نهایتن هر آنچه تو را به عنوان انسان در این محنت آباد دنیا تعریف میکند مال خودت نیست، و تو در طراحیش هیچ کاره بودهای. و این حقیقتی است ، حقیقتی که خواب را از سر میپراند و آرامش را به کام حرام و آخور خوب و گرم و نرم چریدن را برای آدم جهنم میکند. چه کسی است كه تاب بیاورد ؟ این است كه دست و پا میزنیم ، خودمان را به تجاهل میزنیم ، تفسیر هایی میکنیم و بهانه هایی میتراشیم که گاهی خودمان هم خنده مان میگرد چه رسد به آگاهان و خود ساختهگان .
روبرو شدن با آنچنان حقیقتی دل شیر میخواهد و طاقت فیل و خدا میمیداند که چه جهدی باید کرد و چه خون دلی باید خورد تا طرح کج و موج بدقواره ای را که یک عمر به آن عادت کرده ایم از نو رسم کنیم .
بگذریم ، خدا عاقبت همه مان را ختم به خیر کند.