۱۳۸۴/۰۷/۰۳

خیالهای شیرین ِ دور دستها و تلخی شنیدن حقیقت

چندی پیش به یک پرسش و پاسخ از جناب آقای ملکیان برخوردم که برایم جالب بود .مسله در مورد پروژه « تجدد ایرانی » ( ببینید ) است که ایشان به صورت خیلی سریع و خلاصه در مورد موضوع و پیرامونش بحث میکنند و بعضی نظرات میدهند که انگار عده ای را ه خوش نیامده و داد وهوارهای نظری بالا گرفته است و دوستان ِ « چو‌‌‌‌‌ ایران نباشد تن من مباد » هم دلگیر از این همه بی مهری به مام وطن سلسله غیرت جنبانده اند و جماعتی با سلاح دشنام و فرقه ای دیگر به مدد طعن و زخم زبان و البته دیگرانی نیز با استمداد خواهی از تارخ و علم الاجتماع و فلسفه و عرفان وادبیات و هر آنچه که بشود به او استناد کرد، به جنگ با این ویران گران هویت ایرانی این عرب زده گان ِ صد البته مسلمان زاده بر خواستند تا دین بهی را فرا یادشان آرند و پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک پدرانشان را نشانشان بدهند و بنمایانندشان که ما که ها بوده ایم چه ها کرده ایم و آنگاه بگویندشان که «هنر نزد ایرانیان است وبس».

به هر حال و به هر صورت که از این حرفها بگذریم، آنچه که می‌ماند آنست که احساسات اوهام آور را کنار بگذاریم و حضرت عقل نقاد را فرا خوانیم و به دور از هرچه سر و صدا بنشینیم و نقد کنیم و نظر بدهیم و رد کنیم و دوباره از نو و همینطور از این بارها بسیار باید اینگونه بود تا شاید به قدر ذره ای در هر دهه ای گوهر نا یاب حقیقت را بدست آوریم. این تنها و تنها راه برای بشر است و همچنین برای ما ایرانیا اگر خودمان را مثل همه مردم دنیا میدانیم و مثل همه آدمها روی کره خاکی ، و گرنه که هیچ . این خیالهای خوشمزه را رها کنیم و ایمان بیاوریم که هنر(در معنای وسیع خودش) نزد همگان است و بس. و از آن میان نیز تنها نزد آنانست که هنر را می‌آفرینند و آن را می‌نمایانند ، یادمان نرود که فردوسی بزرگ برای تمام کارهای نا کرده اش با من برابر است و آنگاه که زحمت کشیده و بسی رنج برده در این سال سی وخلق کرده و شاهکار آفریده از من پیشی گرفته است.
بزرگترین دردی که یک قوم دربدر را، از پای در می‌آورد درد ندانستن درد است. و دریغا که سالیان دراز است که ما را این درد در بر گرفته و وحشتناک تر آنکه اگر از ما کسی دانست که در ما این درد تا ریشه استخوان ریشه دوانده است و خواست بکوشد که درد را دریابد و آنگاه طلب دارویی و در پی چاره ای بر آید خودمان از کوچک وبزرگ و دانا ونادان بر او هجوم که او مرض دارد و مابقی ماجری را سرکی بکشید در تاریخ پر افتخارمان !؟؟؟
بله میگفتم که ما خیلی از این راهها را رفته ایم و سرمان به سنگ خورده است ، چرا باز هم همان راهها را می‌آزماییم ؟ مگر کسروی گری راه نیانداختیم ، فردوسی بازی و عرب پالایی و عرب شیفتگی و حتی مارکس پرستی و سارتر گویی و مهدویت گرایی و مقدس بازی و ..و..و...و..وو..ووووو.
بنشینیم و چراغ خرد را به میان آریم و دراو کوشیم که هیچ چاره ای جز آن نیست . با حلقه‌ی وهم گرفتن از هر جنسش که باشد ــ زرتشتیش، داریوش و کورشیش یا اسلامیش یا شیعیش یا لیبرالی و این روزها هم که پست مدرنش ــ ره به ناکجا آباد هم نخواهیم برد چه رسد به سر منزل مقصود. که « در ره منزل لیلی که خطر هاست در آن‌» شرط اول قدم آنست که عاقل باشیم.
با احترام
امین