درود خدا بر تو باد آنگاه كه زاده شدي ، زيستي وآنگاه كه بسويش شتافتي.
چند روزي از سالروز شهادت انديشمند بزرگ و دردمند دكترعلي شريعتي مي گذرد. 29 خرداد 56. درست 28 سال گذشته است و هنوز خيلي ها اين فقدان را تازه ميبينند و سخت ميانگارند ، ولي هرچه كه بوده اكنون رنگي از تاريخ را به خود گرفته و برگي مهم از آن را به خود اختصاص داده است. البته اين اصلن به معني كهنگي و پوسيدگي نيست، كه انديشه و فكر ازاين آفتها ندارند .
نظر من اين است كه امروز ما بيش و پيش از آموختن انديشه هاي شريعتي و به ياد داشتن نظرياتش به متد و شيوه شناسي او محتاج تريم و به اين زواياي پديدهاي به نام شريعتي ببيشتر بايد توجه كرد. او از چه ميگفت؟ چرا ميگفت؟ چگونه ميگفت؟ واقعا بايد تحليل بشود ودقيق مورد كنكاش واقع شود كه خيلي خيلي محتاجيم.
چند روز پيش انتخابات با نتيجه اي كه ديديم به پايان رسيد. نتيجه اي كه كثيري از صاحب نظران وآزادي خواهان و اصلاح طلبان نه انتظار آن را داشتند و نه علاقهاي به آن. راستي چرا بعد ازاين همه گفتنها و نوشتنها و اين همه هزينه متحمل شدنها و بعد از گذشت هشت سال بايد به اينجا برسيم؟ چرا قاپ مخاطبان اصلاحات و دمكراسي خواهي را كساني كه در چنته چيزي به جز يك مشت شعارهاي غير اصولي و نخ نما و سطحي ندارند بايد بدزدند ؟
تمام تحليل هاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي و هرچه وهرچه درست، اما با همه شرمندگي بايد بگويم كه انتخابات به ما نشان داد هفتاد درصد حرفهاي ما را در اين چند ساله مردم نفهميدهاند، هيچ كدامشان ، انگار كه ما از كره ديگري آمده باشيم . دقيقا نود درصد مشكل ما همين است.
ما با ملتي روبرو هستيم كه واقعا نمي داند چه ميخواهد. تكرار ميكنم، نمي داند چه ميخواهد. اما گاهي مي فهمد كه چه نميخواهد يا حتي فكر میكند كه يك چيزي را نميخواهد. دليل همه اين ها هم اين است كه زبان اهل فن و نخبگان و روشنفكرانشان را نميفهمند و اين تقصير آنها نيست. اين طرف بايد حرفهايش را براي مردم ومخاطبانش قابل فهم كنند، و اينجا است كه میگويم به شريعتي نيازمنديم و بسيار هم. بله اين را بايد از او آموخت ، اينكه چگونه مي شود با مردم به راحتي سخن گفت و آنها را واقعا جذب كرد بدون آنكه دچار ابتذال و عوامزدگي شد؟ و دردهاي اصلي را برايشان تشريح كرد و اين آگاهي را درونشان نهادينه كرد بي آنكه بهراسند؟ روشنفكر امروز بايد بياموزد كه چگونه ميتواند نزديكِ به واقعيت، مردمش را بشناسد، چرا كه مهمترين شناختي است كه با آن خيلي سر و كار دارد.
ما با ملتي روبرو هستيم كه واقعا نمي داند چه ميخواهد. تكرار ميكنم، نمي داند چه ميخواهد. اما گاهي مي فهمد كه چه نميخواهد يا حتي فكر میكند كه يك چيزي را نميخواهد. دليل همه اين ها هم اين است كه زبان اهل فن و نخبگان و روشنفكرانشان را نميفهمند و اين تقصير آنها نيست. اين طرف بايد حرفهايش را براي مردم ومخاطبانش قابل فهم كنند، و اينجا است كه میگويم به شريعتي نيازمنديم و بسيار هم. بله اين را بايد از او آموخت ، اينكه چگونه مي شود با مردم به راحتي سخن گفت و آنها را واقعا جذب كرد بدون آنكه دچار ابتذال و عوامزدگي شد؟ و دردهاي اصلي را برايشان تشريح كرد و اين آگاهي را درونشان نهادينه كرد بي آنكه بهراسند؟ روشنفكر امروز بايد بياموزد كه چگونه ميتواند نزديكِ به واقعيت، مردمش را بشناسد، چرا كه مهمترين شناختي است كه با آن خيلي سر و كار دارد.
ازين گونه مسائل است كه آدم گاهي چقدر جاي بعضي ها را خالي ميداند و فكر ميكند كه چرا بعضي از نسلها اينقدر فقيرند و كمبود معلم دارند. معلم ! به معني واقعي كلمه .