من احساس معصومیت زیادی می‌کنم ...


شهرام مدبری
اردیبهشت 1391

31 فروردین تا 4 اردیبهشت 91 فرهنگسرای شهرداری کازرون شاهد اجرای تئاتری نوشته « هارولد پینتر» به کارگردانی آقای امین اسکندری و بازی آقایان حامد هوشیار، یحیا نظری و عباس رییسی بود که به طور مداوم هر روز در 2 یا 3 سانس به اجرا درآمد.

پیش از آنکه به بحث در خصوص این اجرا بپردازم باید نگاهی به متن و نویسنده آن بطور مستقل داشته باشم چرا که "پینتر" نویسنده ای است که جایگاه و دیدگاهش در هنر شدیدن بر تحلیل کارهایش تأثیر می‌گذارد. و بدون شک زندگی اجتماعی و هنریش همچنین گفتارها و اعترافات خود او و دیگران در مورد هارولد پینتر به ارتباط بهتر و درک نوشته‌هایش بسیار کمک می‌کند.که در این راستا من از "ویکی پدیا" مطالب زیر را نقل می‌کنم:

او که همواره با عنوان یکی از تأثیر گذار ترین نمایشنامه نویسان بریتانیایی نسل خود و صدای رسا و دیر پای اعتراضات سیاسی مورد تمجید بوده، تنها فرزنذ پدر و مادری یهودی بود که در اکتبر ۱۹۳۰ در محلة هاکنی شمال لندن متولد شد. پدرش خیاط بود. او در فضایی سرشار از اظهارات یهودی ستیزی بزرگ شد که اهمیت به سزایی در نمایش‌نامه‌نویس شدنش داشت. در شروع جنگ جهانی دوم، در ۹ سالگی مجبور به ترک لندن شد و در دوازده سالگی به لندن بازگشت. پینتر می‌گوید تجربة بمباران‌های جنگ هیچ‌وقت او را رها نکرده‌است. در لندن به مدرسة «گرامر هاکنی» رفت و در آن‌جا با گروهی از معلمان و دانش‌آموزان خوش‌فکر، پر انرژی و به لحاظ عقلی ماجراجو، آشنا شد. همین باعث شد تئاتر و ضدفاشیسم مهم‌ترین تأثیر را روی او بگذارد. فضای سال‌های بلافاصله بعدازجنگ لندن سرشار از خشونت‌های ضد یهود بود که صدای تئاتری پرشور و حرارت، و ارعابی که به تدریج رخنه می‌کند و در واقع نمایش‌نامه‌های اولیه‌اش را شکل می‌بخشد، چیزی از این فضا در خود دارد. در این مدرسه نقش مکبث و رومئو و چند نقش دیگر را به کارگردانی ژوزف بررلی (Joseph Brearly) بازی کرد که در انتخاب حرفه هنرپیشگی ترغیبش کرد. در سال ۱۹۴۸ بعداز مدرسه به آکادمی سلطنتی هنرهای نمایشی (Royal Academy of Dramatic Art) رفت که به دلیل نارضایتی پس از دو ترم تحصیل، آن‌جا را ترک کرد. در سال ۱۹۴۹ دو بار به دلیل سرپیچی از خدمت نظام‌وظیفه جریمه شد که اشارات زود هنگامی بر عزم مقاومت و مخالفت‌گرایی‌اش دارد که در جهت‌گیری کلی و شکل‌گیری بسیاری از نمایش‌نامه‌هایش اثر گذاشته‌است.

پینتر در سال ۲۰۰۲ به سرطان مبتلا شد؛ با این حال از تلاش نایستاد و در سال ۲۰۰۵ کاندیدای جایزه نوبل ادبیات شد. رقیبان او نویسندة ترک "اورهان پاموک" و شاعر سوری "آدونیس"بودند که به نظر از او جلوتر می‌آمدند زیرا در ۱۰سال اخیر ۹ جایزه ادبیات نوبل به اروپا تعلق گرفته بود و از طرفی اگر جایزه به ادیبی انگلیسی اهدا می‌شد دومین جایزه نوبل ادبیات برای انگلستان ظرف ۵ سال بود. بنابراین از آکادمی سوئد انتظار می‌رفت که به قارة دیگری به خصوص آسیا توجه کند. پینتر با بردن جایزة ادبیات نوبل باعث درگیری بحث‌های گوناگونی شد که تصمیم آکادمی را از جهاتی انتخابی گریزناپذیر از عوامل سیاسی. با این حال گرچه ممکن است عقاید سیاسی پینتر عاملی به شمار آمده باشد، اما این جایزه از نظر هنری بسیار موجه‌است و دستاوردهای نمایشی و ادبی پینتر، یک سروگردن بالاتر از سایر نویسندگان انگلیسی است. در هر حال، انتقاد صریح پینتر از سیاست خارجی آمریکا و مخالفتش با جنگ عراق، بدون شک او را از جنجالی‌ترین برندگان جایزه افتخارآمیز نوبل ادبیات کرده‌است. پینتر فردای روزی که مطلع شد برندة جایزه نوبل شده در مصاحبه‌ای تلفنی با روزنامه‌نگاری سوئدی گفت که نمی‌تواند حرف بزند و این خبر او را از پای درآورده‌است و برای دریافت جایزه و سخنرانی به استکهلم خواهد رفت. اما حالش رو به وخامت گذاشت و سخنرانی خود را با عنوان «هنر، حقیقت، سیاست» ضبط کرد و به آکادمی فرستاد که هم‌زمان در دنیا پخش شد. پینتر سخنرانی‌اش را این طور شروع می‌کند:

"در سال ۱۹۵۸ نوشتم: تشخیص بین این‌که چه چیز واقعی و چه چیز غیرواقعی است سخت نیست، همین‌طور بین چیزی که درست است و چیزی که غلط است. لازم نیست چیزی درست باشد یا غلط، می‌تواند هم درست باشد هم غلط. اعتقاد دارم که این تأکیدها هنوز هم در کشف واقعیت از طریق هنر، کاربرد دارد. بنابراین به عنوان یک نویسنده از این تأکیدها حمایت می‌کنم ولی به عنوان یک شهروند باید بپرسم:«درست چیست؟ غلط چیست؟»"


آکادمی سوئد وقتی هارولد پینتر را به عنوان برنده نوبل ادبیات سال 2005 معرفی کرد، گفت: "پینتر تئاتر را به عناصر بنیادینش بازگرداند؛ فضایی بسته و محدود و دیالوگ های غیر قابل پیش بینی که آدم ها باید به هم رحم کنند و تظاهر نابود می‌شود. با اندکی پیرنگ، درام از میانه جنگ قدرت و گفتگوهای قایم باشک گونه، سر بر می‌آورد." پینتر با بردن جایزه نوبل صاحب یک تریبون جهانی شد و از طریق آن تا آنجا که می‌توانست با شور و شوق "جورج دبلییو. بوش" رئیس جمهور آمریکا و تونی بیلر نخست وزیر وقت انگلیس را به باد انتقاد گرفت.

حال با مورد توجه قرار دادن مطالب فوق به نمایش « نظم نوین جهانی» می‌پردازیم.

تئاتر اجرای کاملی از متن اصلی آن بود که متن آن در کتابفروشی ها و اینترنت موجود است، تنها در به کاربردن بعضی الفاظ رکیک با متن اصلی تفاوت داشت که البته به طور مناسبی توسط مترجم با معادل هایی مناسب تر که ضربه ای به اصل کار نزند و از طرفی مطابق با فرهنگ و شان بینندگان ما باشد جایگزین شده بود.

« نظم نوین جهانی» کاری مینی‌مالیستی می‌باشد که در این نوع نوشته‌ها اضافه گویی، حرکات اضافه، صحنه پردازی‌های مفصل وجود ندارد. نویسنده با حداقل واژه‌ها و حرکات کار خود را ارائه می‌دهد که البته این بدان معنا نیست که ارتباط با مخاطب دشوار و غیر ممکن شود بلکه اضافه گویی ها حذف می‌شود و هوش مخاطب در حد زیادی بکار گرفته می‌شود و بر عکس آنچه که به نظر می‌رسد روند نمایش بسیار ساده و دیالوگ ها نیز به همین صورت ارائه می‌شود.

همچنانکه دنیای امروز ما نیز همچنین است. ما سعی می‌کنیم بسیار مختصر حرف بزنیم. در دنیای امروز بسیاری از حرف های ما با یکدیگر با اس ام اس رد و بدل می‌شود بدون مقدمه و سریع سر اصل مطلب رفتن. (نوع دیگری از تلگرافی حرف زدن).و تئاتری که از این زاویه انتخاب و اجرا می‌شود نمی‌تواند به گونه ای دیگر باشد. پس در آغاز مخاطب باید انتظار کاری پر از دیالوگ و صحنه پردازی مفصل و سهل الوصول را نداشته باشد.


خوانش متن این تئاتر از چند دقیقه تجاوز نمی‌کند و دیدن آن نیز بیش از 15 دقیقه زمان نمی‌برد چرا که برای رسیدن به فهمی که نویسنده در این کار گنجانده است بیش از این لازم نیست.

این تئاتر شامل سه شخصیت است."دز" و "لیونل" که کار شکنجه؟؟؟ را به عهده دارندو شخصی که بر روی صندلی با چشمان بسته نشسته است. شخصیت هر کدام در گفتارها و کردارهایشان معرفی می‌شود."دز" فردی مسلط به رفتار و گفتارش، بدون احساس و مردی با لباس‌های مرتب و همراه او "لیونل" شخصی که زود از کوره در می‌رود، صدایش بلند می‌شود، احساساتی می‌شود، گریه می‌کند به یاد مادرش می‌افتد، فحش می‌دهد و لباسی معمولی و غیر رسمی دارد. لیونل با نور بازی می‌کند تا به نوعی فرد روی صندلی را آزار دهد بر خلاف "دز" که رفتارش با زندانی روان شناسانه تر است. انتخاب بازیگران این کار و بازی ارائه شده توسط آنها در نشان دادن ماهیت و شخصیت هر کدام به خوبی انجام شده است و در کنار دیگر نشانه‌هایی که توسط کادر فنی بکار گرفته شده از موفق ترین تکنیک های این اجراست.

آنچه که قبل از هر چیز در این تئاتر مخاطب با آن روبرو می‌شود نور است. بازی با نور و تاکید بر آن ارتباط نزدیکی را بین مخاطب و فرد زندانی باعث می‌شود. ما می‌توانیم به نوعی با هر کدام از شخصیت ها همذات‌پنداری کنیم(بسته به نوع تفکرمان)

اگر بخواهیم بهتر و نزدیک تر در جریان این تئاتر قرار بگیریم با استفاده از فضاسازی و کدهایی که در این تئاتر ارائه می‌شود همچون بوی نامطبوع نفت در فضا یا بی نظمی صندلی‌های تماشاگران، باید ذهن را از چارچوب دیوارهای این زندان خارج کرد و این روایت را در بعدی کلی‌تر دید. کارگردان با چشم پوشی از بعضی اصول کارهای رئالیستی و فضاهایی که ذکر آن رفت و به میان آوردن سلیقه خود در استفاده از عناصر تئاتر - بر اساس درک خود از تعاریف- سعی بر این کار داشته است. نویسنده نیز در قسمتی از پیامش در زمان دریافت جایزه نوبل به آن اشاره کرده است.

درماندگی و عکس العمل های مناسب بازیگر نشسته بر روی صندلی (عباس رییسی) که شاید چندان مورد توجه قرار نگرفت در قبال حرف‌های دو بازیگر دیگر بسیار قابل توجه بود. از این رو برای این نقش نیازی به گفتار و دیالوگ نیست.

عباس رییسی نقش بشر درمانده و گیج و مایوس را به خوبی بازی می‌کند که نمی‌بیند و توان هیچ حرکت تدافعی و اعتراضی را ندارد. چشمش با کرابات بسته است نه با چشم بند. در واقع نه اینکه نبیند بلکه مانند بشر امروز چیزی را به میل خود نمی‌بیند و با احساسات و عقاید و خانواده‌اش بازی و شکنجه می‌شود.

نور آزار دهنده‌ای که بیش از آزردن زندانی تماشاگران را آزار می‌دهد به خوبی بکار گرفته شده. بر خلاف ماهیت نور که برای دیدن است این نور ما را در دیدن ناتوان می‌کند، عصبی می‌کند و تحت کنترل قرار می‌دهد مانند آنچه که امروز رسانه ها با بشر می‌کنند.

شخصیت دو شکنجه گر را نمی‌توان کاملاً منفی دانست و یا زندانی را کاملاً مثبت."دز" در درون خود احساس معصومیت می‌کند و به این اصل باور دارد چرا که اینگونه می‌اندیشد که برای خیر بشر و ایجاد دمکراسی نسبت به همنوع خود چنین رفتاری را مرتکب می‌شود.شاید "دز" چنین باوری را نداشته باشد اما ادعای آن را می‌کند.

یحیا نظری و حامد هوشیار در ارائه نقش خود بر این اساس موفق ظاهر شدند.م تن اصلی آنچنانکه باید باشد خالی از حرکت برای بازیگران است و خالی از پرداخت صحنه و نور و فضا. فقط دیالوگ است و این کار پرداخت و انتخاب خوب و بد را به عهده کارگردان و بازیگران نهاده است و البته همه مسولیت های خوب و بد آن را.

امین اسکندری در روند کارگردانی خود بعد از "کارنامه بندار بیدخش" نوشته بهرام بیضایی توقع مخاطبان را از خودش بالا برده است و بدون شک این توقع را در درون خود نیز به گونه ای بالا برده است که دست به هر کاری نزند. کارنامه بندار بیدخش در پاسداشت دانش در حد مطلوبی ارائه شد و "نظم نوین جهانی" در بیان دلهره و درماندگی انسان امروز ارائه شد. با اجرایی موفق از بازیگران و صحنه پردازی و نور مناسب و وسواس زیاد در همه چیز حتا در طراحی بوکلت و پوستر که به خوبی توسط منصور حسینی انجام شده بود. ذهنیت مینی‌مالیستی تئاتر در طراحی پوستر آن نیز نمود داشت بدون تنوع رنگ ها و تصاویر مفصل. همان انسان نابینا و در مانده با چهره‌ای نامشخص که هر کسی می‌تواند باشد.

درک این تئاتر به راحتی تنها با شکستن حبابی به نام زندان امکان پذیر است. در این صورت به دنیایی وارد می‌شویم که بوی نفت می‌آید و بوی نامطبوع سموم، بشر درمانده‌ای که بدون اینکه دهانش بسته باشد توان حرف زدن ندارد. و عده‌ای که همه این رفتارها را به او تحمیل کرده‌اند برای اینکه به سعادت برسد. شاید آنها نیز به نوعی دیگر و در سطحی دیگر درمانده باشند.

باید به امین اسکندری و گروه «تئاتر دازاین» خسته نباشید گفت برای ارائه‌ی کاری متفاوت در این شهر و جرات این تجربه با بازی هایی سخت و حرکاتی سخت تر برای بازیگرانش.

شاید خواندن چند جمله از "هارولد پینتر" که در پیام ضبط شده اش هنگام دریافت جایزه نوبل به گوش همه جهانیان رسید بهترین پایان برای این نوشته باشد:

... ولی به عنوان یک شهروند باید بپرسم: درست چیست؟ غلط چیست؟ دولتمردان آمریکا باید چند نفر را بکشند تا به عنوان جنایتکار جنگی و قاتل شناخته شوند؟ صد هزار؟ ما برای ملت عراق شکنجه آوردیم، بمب آوردیم، کشتار بی هدف و بی دلیل آوردیم، بدبختی و مرگ را آوردیم، و با این همه ادعا می‌کنیم برای ملت های خاورمیانه آزادی و دموکراسی را آوردیم.