تقریبن در سی-و-پنج دقیقه‌ی آینده


درباره‌ی « نظمِ نوینِ جهانی » اثر هارولدپینتر که توسط امین اسکندری در فلان جا به اجرا رفت.

محسن پورمظفر
اردیبهشت 1391

این متن صرفن برداشتِ شخصیِ نگارنده‌ی سطور است که با خوانشی نشانه‌ای (Symptomatic Reading) با اثر مواجه شده است. (برای خوانشِ نشانه‌ای ر.ک پیوستِ یک) 

در خوانشِ نشانه‌ای با اثر همان‌گونه برخورد می‌شود که روان‌کاو با ذهنِ فردِ موردِ روان‌کاوی برخورد می‌کند؛ به این ترتیب که روان‌کاو بر اساسِ نشانه‌هایی که بیمار از خود بروز می‌دهد دست به تفسیر می‌زند. بر همین اساس اثر نیز از خود نشانه‌هایی به دست می‌دهد که بر اساسِ آن‌ها می‌توان به تفسیر پرداخت. به بیانِ بهتر بر اساسِ ذهنیتِ مخاطب معنای ضمنی اثر مورد توجه است و نه معنایِ مستقیمی که هر اثر با خود حمل می‌کند. 

در اولینِ لایه‌ی این تیاتر که نمایش‌نامه‌ی آن است، هارولد پینتر مخاطب را درگیرِ متنی کرده است نشانه‌گذاری شده که باید بر اساسِ این نشانه‌ها با اثر پیش‌ رفت. از طرفِ دیگر روایت خود باری از ضمنی بودن را بر دوش می‌کشد. این‌جا باید از مثالِ کوهِ یخ که ماریو وارگاس یوسا درباره‌ی بعضی از آثارِ ارنست همینگوی از آن استفاده کرده است، استفاده کرد. یوسا در نامه‌هایی به یک نویسنده‌ی جوان این‌چنین می‌گوید که: «در آثارِ همینگوی آن اتفاقِ اصلی و هر آن چیز یا چیز‌هایی که متن برای پرداختِ به آن نوشته شده است همانندِ بخشِ اعظمِ یک کوه یخ که دیده نمی‌شود، دیده نشده و تنها بخشِ کوچکِی از همه‌ی آن چیزهایی که نویسنده به دنبالِ آن است گفته می‌شود.» در همین راستا در متنِ «نظمِ نوین‌ِ جهانی» نیز به نظرِ نگارنده‌ی این سطور بخشِ اعظمی از معنا در آن بخشی از کوهِ یخ دنبال می‌شود که مخاطب آن را نمی‌بیند اما حدس‌هایی درباره‌ی آن می‌زند. تمامِ این حدس‌ها اگر فرض شود که چیزی خارج از متن وجود ندارد بر اساسِ کلماتی است که نشانه‌وار در متن آمده است. نظمِ نوینِ جهانی؛ چیزهایی که قرار است درباره‌ی یک مرد دانسته شود؛ مردی که تصوری از اتفاقات پیشِ رو ندارد (و هم‌چنین مخاطبی که درکی از اتفاقاتِ پیشِ رو ندارد)؛ چیز‌هایی که مرد ممکن است دست‌گیر‌-اش شده باشد ( و مخاطب هم). همسرِ مرد که از او سخن به میان می‌آید؛ این‌که زن‌ها استعدادِ الهیاتی ندارند تا مردی که درباره‌ی استعدادِ الهیاتی در زنان با مادرِ خود مجادله می‌کند؛ سطحی از نادانی که دور-و-برِ ما را فرا گرفته است؛ واژه‌هایی که در برابرِ هم معناهایِ متضاد دارند؛ احساسِ معصومیتی که ''لیونل'' دارد و ''دز'' برایِ این احساسِ معصومیت به او حق می‌دهد چرا که آن‌ها دارند دنیا را تر-و-تمیز نگه می‌دارند برای دموکراسی و نهایتن سی-و-پنج دقیقه‌ی آینده‌.

ست لیستِ بالا به نظرِنگارنده‌ی این سطور نشانه‌هایی است از یک بیماری که ما را در-بر-گرفته است. نظمِ نوینِ کدام جهان؟ جهانی که دارد برای دموکراسی آماده می‌شود؟ چه جهانی دارد برای دموکراسی آماده می‌شود؟ جهانی که آدم‌هایش، با عقده‌ی ادیپِ خود دست-و-پنجه نرم می‌کنند و از طرفِ دیگر از شکنجه‌ی دیگری احساسِ معصومیتِ زیادی به آن‌ها دست می‌دهد چون دارند دنیا را آماده و تر-و-تمیز نگه می‌دارند برایِ دموکراسی؟ مرد و مخاطب باید تصورِ چه چیزی را داشته باشند؟ آن‌چه که اتفاق می‌افتد در سی-و-پنج دقیقه‌ی آینده‌ای که می‌تواند از هر لحظه شروع شود حتا الان و یا آن‌چه که اتفاق نمی‌افتد؟ صحبت از کدام نادانی است؟ این نادانی که لیونل نمی‌داند کلمات در برابرِ هم معناهای متضاد دارند یا آن نادانی که باعث می‌شود مرد چیزی نگوید؟ شاید نادانی بر اساسِ این تعریف از دانایی باشد که در عصرِ حاضر دانایی قدرت است و این کلمات و نشانه‌ها هستند که ساختار‌های قدرت را می‌سازند. می‌توان گفت که در متن با مناسباتی سر-و-کار داریم که کلمات و حدس‌ها آن را می‌سازند، همان‌طور که ذکر مواردی از آن‌ها در سطورِ بالاتر رفت. حتا سکوتِ درونِ اثر نیز همانندِ اتفاقاتی که نمی‌افتند خود بخشی از مناسباتی نشانه‌ای است که دنیایِ اثر را شکل می‌دهند. 

از متن که بگذریم، لایه‌ی دومی از هر اثرِ نمایشی وجود دارد که مر‌حله‌ی اجرا است. اجرا از کارگردان برمی‌خیزد و دنیای ذهنیِ او. از مواجهه‌ی کارگردان با مناسباتِ نشانه‌هایِ درونِ متن که نمی‌توان به کسی گفت چرا این‌گونه با این متن مواجه شده‌ای؟! آن هم با این منطق که برداشت به نیتِ نویسنده نزدیک نیست. هر برداشتی درجه‌ای از انحراف را نسبت به نیتِ درونِ متن داراست، همان‌گونه که برداشتِ مخاطب از اجرا نیز خود با درجه‌ای انحراف از اجرا بر-قرار است و این خود انحرافی است مازاد بر انحرافِ اولیه‌ی کارگردان. در واقع از همین درجاتِ انحراف است که مصادیقِ جدید شکل می‌گیرند، معناهای جدید آفریده می‌شوند و نهایتن چیزی به نامِ تفسیر شکل می‌گیرد و مناسباتِ نشانه‌ای و دایره‌ای کلماتی که دنیای اثر بر اساسِ آن ساخته شده است در راستای همین انحرافات و تفسیر‌ها است. در همین راستا، نگارنده تنها برداشت شخصیِ خود از اجرا را ارائه خواهد داد که این برداشت معنای منفی یا مثبتی ندارد و نقد‌های منفی و مثبت بماند برای اهل-اش. 

اجرا بر ریتم‌ها تکیه دارد. حرکاتی که لیونل (یحیا نظری) با کاغذ بر سرِ چراغ در می‌آورد تا ضرب‌آهنگِ بازیِ دز (حامد هوشیار) با ساعتِ مچی‌اش. اولین دیالوگ‌ها آغاز می‌شوند، این‌که تصوری وجود ندارد. چه کسی تصوری دارد؟ آیا شکنجه‌گران نیز تصوری دارند، در حالی‌که قرار نیست خون به پا شود؟ نورها نیم دایره‌ای را تشکیل می‌دهند که اگر دقت شده باشد دز و لیونل در آن نیم‌کره‌ی تاریک‌تر می‌چرخند و گه‌گاه به درونِ آن بخشی از نور می‌روند که مرد و مخاطبان را پوشش داده است. دیالوگ‌ها تکرار می‌شوند، بی آن‌که حالتی پینگ‌پنگی داشته باشند. در واقع تنها چیزی باید به پیش برود، تنها باید دنیا آماده و تر-و-تمیز نگه داشته شود برای دموکراسی، حالا به هر نحو. مناسباتِ نشانه‌ها دارند دنیای تیاتر را می‌سازند و مخاطب مشغولِ این دنیا شده است. لیونل از دز ظریف‌جثه‌تر است. این شاید به ضعف‌های او بر-می‌گردد. از عقده‌یِ ادیپِ تصفیه نشده‌اش تا احساسِ معصومیتی که شاید برایِ رفعِ عذابی است که او را در-بر-گرفته. دز نیز خود را مقابلِ مردی انسان-شی شده می‌بیند. مردی که از خودش شی‌ای است برای رفعِ آن نیاز به شکنجه تا زن‌-اش که همانندِ دیگر زنان درکی از الهیات ندارد و قاعدتن به هر آن‌چه که نه این‌دنیایی، بلکه شی‌شده‌است، ربط دارد.

سوایِ همه‌ی این‌ها با مردی که حرف نمی‌زند روبرو هستیم. مردی که نمی‌توانستِ دهنِ گشاد-اش را ببند اما همانندِ خودِ اثر که سکوت می‌کند، سکوت کرده است. سکوتِ او نیز بخشی از سکوتِ کلیِ اثر است که گه‌گاه این سکوت از چاهِ متن فوران می‌کند. این بخشی از آن چیزی است که گفته نمی‌شود و اتفاق نمی‌افتد. بخشی از آن کوهِ یخ که مخاطب نمی‌بیند و نهایتن چراغ‌ها خاموش و روشن می‌شوند. این چشمِ برادرِ بزرگ‌تر نیست که دارد کور می‌شود بلکه مایی هستیم که به خواب می‌رویم. خواب در دلِ تاریکی و وحشت. از دیگرسو این تیاتر یک فاصله‌گذاریِ مدام است. فاصله‌گذاریِ مدامی که از نور بر صورتِ تماشاگر آغاز می‌شود و تا چراغ‌هایی که خاموش و روشن می‌شوند، ادامه می‌یابد. در واقع، نه تنها مرد، بلکه تماشاگر نیز مدامِ در حالِ بازجویی‌ست و شاید مخاطب این را بداند. آیا می‌دانیم؟

لایه‌ی سوم هر اثر برخوردِ مخاطب است که تمامیِ این متن در لایه‌ی سومین به سر می‌برد و هرکس برایِ خود لایه‌ی سومی دارد. نتیجه‌ای که هرکدام از ما در دقایقِ آینده به آن می‌رسیم. مثلن در سی-و-پنج دقیقه‌ی آینده. همین.

پیوستِ یک
خوانشِ نشانه‌ای (Symptomatic Reading): خوانشِ نشانه‌ای به اختصار شکلی از خوانش است که در آن خوانش‌گر نشانه‌ها و یا جرقه‌های متن یا اثر هنری را مورد بررسی قرار می‌دهد. خوانش نشانه‌ای به سراغ آن نشانه‌های در متن یا اثر مورد خوانش می‌رود که روشنی آن ها برای لحظه‌ای جاهای خالی متن را نمایان می‌کند. در واقع خواننده در برخورد با اثر هنری حالت روانکاوی را دارد که از نشانه‌های کلامی بیمار به دنبال ناخودآگاه او است. و در متن یا اثر هنری این یعنی روشن کردن کلامی دیگر در لایه های ناخوداگاه متن از طریق پیدا کردن شکاف های متن یا اثر هنری. خوانش نشانه ای را لوئی آلتوسر فیلسوف فرانسوی در آثار کارل مارکس کشف کرد و نشان داد که مارکس آثار پیشینیان خودش را با خوانشی نشانه‌ای مورد قرائت قرار داده است. بر اساس يك خوانش آلتوسري وقتي ما نخست معناي صريح را ياد مي‌گيريم، همزمان با يادگيري معناي ضمني غالب، ما در درون چارچوبي ايدئولوژيك قرار مي گيريم.